مقدمه :
در دهه 1990 ، با گسترش اينترنت ، شركت هاي آمريكايي ، اروپايي و ژاپني در حوزه مديريت دانش به فعاليت پرداختند. شبكه بين المللي مديريت دانش در اروپا و مجمع مديريت دانش در ايالات متحده امريكا شكل گرفت . در سال هاي آغازين قرن 21 ،مديريت دانش براي بسياري از كشورهاي پيشرفته به عنوان نماد رقابت و عامل دستيابي به قدرت و توسعه درآمد . طبق تحقيقات پيتر دراكر شركت هاي بزرگ اروپايي حدود 55 درصد درآمد خود را به مديريت دانش اختصاص دادند . پيتر دراكر بعنوان مردي براي همه فصول ،يكي از خالقين و راهبران مفهوم مديريت دانايي (Knowledg Management) و ابداع كننده واژه دانشگر (Knowledg Worker) است كه هيچ علاقه اي به كهنه فروشي و پيچيدن نسخه هاي مديريتي تاريخ مصرف گذشته ندارد . دراكر نشان داد نوانديشي در بكارگيري مستمر ذهن ،تفكر راهبردي مستمر ،خلاقيت و نوآوري دايمي و پذيرش تغيير پيوسته است كه مي تواند انسان ارزشمند، پربار و پر محتوا و علاقمندي چون دراكر را به منادي « مديريت بر مديريت تغيير » تبديل نمايد .
در كشور ما نيز تأكيد قانون برنامه چهارم توسعه و نيز در پيش نويس لايحه برنامه پنجم توسعه ،به توسعه مبتني بر دانايي ،نمودي از گرايش به سوي مديريت دانش در راستاي اهداف دراز مدت اقتصادي و اجتماعي تلقي مي شود .
تعريف دانش
برخي از تعاريف دانش به شرح زيرند :
تعاريف فوق و مفاهيم به كار گرفته در آن ها به خوبي بيان گر نقش پر اهميت دانش در برنامه ريزي ها ،تصميم گيري ها و پياده سازي راه كارها در راستاي حل مسائل گوناگون مي باشند و اين خود توجه ما را به موضوع مديريت دانش معطوف مي دارد .
تعريف مديريت دانش
مديريت دانش ، سيستمي است كه دارايي دانش جمعي سراسر سازمان را ( دانش صريح و ضمني ) اداره مي كند . و يك فرآيند مارپيچي است كه شامل شناسايي ، اعتبار سنجي ، ذخيره و پالايش دانش براي دسترسي كاربر آن به آن است ، و نتايج زير را در پي دارد :
آيا مديريت دانش چيز تازه اي است ؟
فرانسيس بيكن معتقد است ،دانش قدرت است و تمركز مديريت دانش بر اين است كه : اشتراك دانش قدرت است . به مدد فناوري هاي اينترانت و وب مي توان اجزاي دانش را به همديگر متصل كرد . تشريك مساعي افكار براي خلق ايده جديد مفهوم نويني نيست ، اما تسهيل اشتراك دانش در يك محيط شبكه اي الكترونيكي تا حدودي جديد است . بنيان هاي اساسي مديريت دانش ، بر افراد ، فرهنگ و فناوري استوار است . بيشتر متخصصان بر اين باورند كه 80 درصد مديريت دانش به افراد و فرهنگ مربوط مي شود و 20 درصد ديگر به فناوري هاي مديريت و دانش بستگي دارد . جوانب فرهنگي و مردمي مديريت دانش ريشه در رفتار سازماني ، مديريت منابع انساني و اصول مديريت دارد .
جزء سوم يعني فناوري ، بر پايه هوش مصنوعي ، مهندسي دانش ، فناوري اطلاعات ، علوم كتابداري و نظام هاي اطلاع رساني استوار است . براي ترويج اشتراك دانش ، بايستي تحولات فرهنگي رخ دهد . در حقيقت ،برخي از سازمان ها و نهادها مانند بانك جهاني و شركت مشاوره اندرسون ، مهارت هاي فراگيري و اشتراك دانش را به عنوان بخشي از ارزيابي عملكرد سالانه كاركنان خود قرار داده اند .همه ما از مدرسه ابتدايي تا دانشگاه همواره براساس عملكرد انفرادي آموزش ديده و ارزيابي شده ايم ، آزمون ها و تكاليف انفرادي داشته ايم كه همگي برخلاف فعاليت جمعي ، اشتراكي و همكاري بوده است . اين گونه فعاليت ها مانع ترويج فرهنگ به اشتراك گذاري دانش گرديده است . اما برنامه هاي جديد كه برنامه هاي چند رشته اي يكپارچه هستند و بر شيوه حل مسئله گروهي تأكيد مي كنند فرهنگ به اشتراك گذاري دانش را ترويج و پشتيباني مي كنند .
انواع دانش
1- دانش صريح Knowledge explicit
2- دانش ضمني Knowledge Tacit
دانش صريح ، دانشي است كه قابل بيان به طرق مختلف مي باشد . اين دانش در سازمان ها در قالب كتب ، مدارك، نوشته جات ،دستورالعمل ها ،مدل ها ، چارچوب ها ،پايگاه هاي اطلاعاتي ، نمودارها ، جداول وجود دارند و طبيعتاً با سهولت بيشتري قابل انتقال و دست يابي هستند . اعتقاد بر اين است كه دانش صريح همان اطلاعات مي باشند . در مقابل دانش ضمني قرار دارد كه در ذهن افراد سازمان وجود دارد و به سهولت قابل بيان نمي باشد . براساس بررسي هاي صورت گرفته بيش از 80 درصد دانش سازمان ها به صورت دانش ضمني مي باشد كه به سادگي قابل انتقال و تشريك نمي باشند . به همين دليل است كه مديريت دانش فراتر از مديريت اطلاعات مطرح شده است و ابعاد انساني و ضمني دانش سازماني را مدنظر قرار مي دهد .
عبارات دانش صريح و ضمني در مباحثات امروز ناشي از كتاب معروف « سازمان دانش زا » نوشته نوناكا و تاكوچي (Nonaka And Takeuchi 1995) عموميت يافت. آنان در اين كتاب مدعي شدند كه تاكنون مديران كمي موفق به درك مفهوم مديريت دانش شده اند ، چرا كه ايشان معناي دانش و الگوهاي خلق و به كارگيري آن را بد فهميده اند . از نظر آنان نوع ديگري از دانش در سازمان وجود دارد كه ديگر به صورت عيني (Objective) قابل پذيرش نيست ،بلكه خاصيت ذهني (Subjective) دارد ؛ بخش زيادي از توليد دانش در سازمان مرتبط با بكارگيري اين نوع غير صريح از دانش و تبديل آن به فناوري ها و محصولات واقعي است . در اين فرآيند دانش فردي كاركنان تبديل به دانش سازماني ارزشمند براي كل شركت مي شود . اگر چه هر دوي آنها دو روي يك سكه اند ؛دانش ضمني براي انجام امور و فعاليتها ضروري است و وابسته به افراد و درون ايشان است .دانش صريح سازمان غير وابسته به افراد است ، ليكن به پشتوانه دانش ضمني كاركنان رشد مي كند .
نوناكا و تاكوچي خلق دانش در شركت را با استفاده از دو مولفه تشريح مي كنند : شكل (Form) و سطح (Level) . بدين ترتيب دو نوع تعامل را براي خلق دانش بر مي شمارند . تعامل ميان دانش ضمني و دانش صريح ( تعامل ميان دو شكل از دانش ) و تعامل ميان دانش فردي و دانش سازماني ( تعامل ميان دو سطح ) . اين تعاملات چهار فرآيند خلق دانش در شركت را مشخص مي كنند .
نوناكا تنها مزيت پايدار يك سازمان به عنوان كل را ،در خلق دانش جديد ، انتشار آن در اجزاي سازمان و به كارگيري در محصولات ،خدمات ،فرآيندها و نظامهاي سازماني دانسته است .
نقش و تأثير دانش ضمني در فرآيند خلاقيت و نيل به موفقيت آن در سازمان ها در سه بعد كليدي : تكامل دانش ضمني در سازمان ها ،حيات بخشي و در نهايت انتقال آن در سازمان ها مورد بررسي قرار مي گيرد .
تركيب كلي هرم دانش
سرعت رشد دانش و اهميت اقتصادي دانش
در زمينه سرعت رشد دانش و اطلاعات گفته شده است كه 80 درصد يافته هاي فن آوري و 90 درصد تمام دانش و اطلاعات فني در جهان فقط در قرن بيستم توليد شده است . حجم دانش هر 5 سال و نيم دو برابر مي شود . در هر 5 دقيقه يك فرمول شيمي ،در هر 3 دقيقه يك رابطه فيزيكي و در هر 5 دقيقه يك موضوع جديد در علم پزشكي كشف، ايجاد و يا ابداع مي شود .در باب اهميت اقتصادي دانش بايد گفت كه دانش در عصر حاضر به عنوان موتور اقتصادي در آمده است . دانش به عنوان دارايي استراتژيك سازماني قلمداد مي شود و رشد روز افزون مشاغلي كه بر پايه ايجاد و استفاده از دانش قرار دارند واقعاً موجب حيرت است . توزيع شغلي كاركنان در فعاليتهاي اقتصادي در كشور آمريكا در سال 1993 نشان مي دهد كه از مجموع شاغلين ، 5/1 درصد در بخش كشاورزي فعاليت مي كنند ،حدود 12 يا 5/12 درصد در بخش صنعت و معدن فعال هستند كه در مجموع كمتر از 15 درصد مي شود ، بنابراين بيش از 85 درصد شاغلين در بخش خدمات فعاليت مي كنند . از 85 درصدي كه در بخش خدمات شاغل هستند ،68 درصد آنها در زمينه توليد و توزيع اطلاعات فعال هستند . مسلماً اكنون در سال 2009 هستيم درصد شاغلين در بخش اخير افزايش يافته است .
البته رشد بي سابقه تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات تنها مربوط به كشور آمريكا نيست ،بلكه در همه جاي دنيا و از جمله در كشورهاي در حال توسعه نيز قابل مشاهده است . در سال 2003 ،از كل مشاغل خدماتي در سازمان هاي پيشرفته، 80 درصد در پست هاي مرتبط با دانش مشاغل بوده اند . اين بدان معنا است كه تواناييهاي فيزيكي افراد اهميت كمتري يافته است و ما در حال حركت به سمت كارخانه هاي بدون كارگر هستيم ،كارخانه هايي كه چند نفر در يك مركز كنترل تمام كارخانه را اداره مي كنند .
اقتصاد دانش محور،اقتصادي است كه در آن توليد ،توزيع و استفاده از دانش نقش اصلي را در توليد ثروت ايفا مي كند . در اين زمينه ،اينترنت به عنوان يك عامل مهم هم افزايي در دانش جهاني مطرح شد . دولت الكترونيك و تجارت الكترونيك نيز به عنوان محمل هايي جهت استقرار اقتصاد دانش محور مورد بحث قرار گرفتند . پيشرفت ICT به شكل گيري و گسترش آموزش الكترونيكي انجاميد و دهكده جهاني تا حدود زيادي به واقعيت پيوسته است . ارتباطات سريع و دقيق از راه دور جانشين ارتباط سنتي رو در رو شده است . بخش خدمات به شكل غير قابل تصوري در حال توسعه است . در چنين اقتصادهايي اولويت منابع مورد استفاده بنگاههاي اقتصادي هم تغيير كرده است و نيروي انساني متخصص به عنوان مهمترين منبع مطرح شده و توسعه و آموزش نيروي متخصص در اولويت برنامه هاي سازماني پيشرو قرار گرفته است .
به عنوان مثال سود شركت IBM درسال 1999 معادل 4/6 ميليارد دلار بوده است كه 2/2 ميليارد دلار آن صرف تحقيق و توسعه و آموزش شده است ، يعني آموزش ، تحقيق و توسعه نه به عنوان هزينه بلكه به عنوان سرمايه گذاري تلقي مي شود .
نتيجه گيري: امروزه مديريت دانش به يك ضرورت انكارناپذير تبديل شده است به طوري كه سازمانها براي رقابت و حفظ بقا بدون مديريت دانايي تقريباً منفعل هستند . اما در به كارگيري فرآيند مديريت دانش براي بهبود عملكردها لازم است كه سازمانها اولاً استراتژي مديريت دانش را براي خود مشخص كنند ، ثانياً آشنايي با اصول مديريت در تعيين ديدگاهها ضروري به نظر مي رسد موفقيت آميز باشد و ثالثاً مديريت به صورت يك راهبرد موثر براي سازمانها عمل كند و ديگر اينكه به مديريت دانش به صورت يك فرآيند نگريسته شود كه كل سازمان را در اختيار دارد .
نكته مهم و كليدي اينكه انسان ،سازمان و فن آوري ، ابعاد اصلي مديريت دانايي را تشكيل مي دهند كه بايد به صورت يكپارچه مورد توجه قرار گيرند . ساختارها و فرآيندها در بعد سازمان ، فن آوري اطلاعات و ارتباطات در بعد تكنولوژي ،و جنبه هاي روحي ، فرهنگي ، رفتاري و تخصصي در بعد سرمايه انساني بايد مورد توجه قرار بگيرد و اين مجموعه ها مي تواند ما را به سمت استقرار درست مديريت دانش هدايت كند . نكته آخر اينكه سازمانها براي نيل به موفقيت بايد به رشد و توسعه هر دو دانش به عنوان بخشي از دارايي هاي دانش خود همت گمارند .
منابع و مآخذ